مناجات ایام فاطمیه با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
باریم به دنبـال سرت اشـک بـصر را چون کودک آواره که گم کرده پدر را یک عـمر بگو از تن ما جان بستـانـند یک لحظه نگـیرند ولی خونِ جگر را هر شب ز فـراق تو فـشانـدیـم سـتـاره شسـتیم ز خونِ جگر خویش، سحر را جان درخبر صبح ظهورت به کف ماست قربان کسی کـآورَد این طرفه خبر را رخـسار تو مانـندِ مه نیـمه و مـا کـور دردا که شبِ نـیـمـه نـدیـدیــم قـمـر را چشم تو مگر از دل ما عــقـده گـشایـد دست تو مگـر باز کند پــای بـشـر را سوگـند به صبح ظـفـرت تا تـو نیـایی خـورشید نـیارد ز افـق صبح ظفـر را فــرزنـد عــلی! بت شـکـن آل محـمّـد! عـالم شده بتخانـه، تو بـردار تـبر را کی میرسد ای منـتـقـم فـاطمه روزی کز قـبـر در آری بدن آن دو نفـر را؟ افسوس که با ضرب لگد پشت در وحی افـتـاد ز پـا مـادر و کـشتـنـد پـسـر را چشم تو بوَد بحر و سرشکت همهگوهر «میثم» نبرند از کفت این بحرِ گهر را |